گنجشكك اشي مشي

از روشناي دل و چشمت

  دیشب دیر خوابیدی و صبح نتوانستم بیدارت کنم.وسایل تو و کیفم را گذاشتم توی ماشین .بعد خودت را و کفش هایت را و عروسکت علی را بغل گرفتم و نشستم توی ماشین. ترافیک سنگین بود و تو می توانستی یک ساعتی توی ماشین بخوابی. نزدیک مهد کودک که رسیدیم ،آرام آرام بیدارت کردم و لباس هایت را پوشانیدم. چند تا لقمه نان و شکلات هم برایت گذاشته بودم.بین خواب و بیداری شروع کردی به خوردن. لقمه ها را تمام کردی و داشتی ماشین ها و ترافیک را تماشا می کردی. یکدفعه برگشتی به سمت من و توی چشم هام زل زدی و گفتی : "مامان تو باز هم مقنعه داری؟" با تعجب جوابت را دادم که :"دارم..." گفتی : "اون یکی ها هم مشکیه؟" فهمیدم قضیه از کجا آب می خورد.تو رنگ م...
14 آبان 1390

هديه هاي سفارشي

مردادماه عزیز است چون تو را به دنیای من هدیه کرد.برای تولدت کلی هدیه سفارش داده ای ، عروسک باربی که پنج تا  -  یعنی خیلی - لباس دارد ،دوچرخه، خانه،ماشین ...خلاصه برای دنیا آمدنت کلی از ما باج می خواهی.دوستت دارم پرستوی خوش لهجه ام.دوازدهم مرداد تولد توست و من به خاطر همزمانی تولدت با ماه رمضان ناچارم زودتر جشن تولدت را برگزار کنم.یعنی روز شنبه هشتم مرداد .جشن را در مهدت نگین کنار دوستانت می گیریم.بوس...بوس...بوس....
11 آبان 1390